گاهی وقتا بیخودی حرف میزنم.
بی ربط و بدون منطق.
حتی بدون هیچاحساسی.
فقط هرچی به ذهنم میاد رو مینویسم.
و شاید این وسط یک نفر ناراحت بشه.
اما دلخور نشید ازم!..
به من نگاه کنید.
من هیچی برای از دست دادن ندارم،هیچ حس و احساس و منطقی ندارم.
فقط دارم تایپ میکنم.
حالا واقعا میتونید ازم دلخور بشید؟
ازم میخواید که درکتون کنم؟ چطور از کسی که نابیناست راجب عکسی که گرفتید سوال میپرسید.
حتی الانم نمیدونم چی دارم مینویسم.
امروز که حرف میزدم،فهمیدم فقط میخوام گوشیم رو خاموش کنم.
دیگه نیازی به ادمیکه هر روز صبح کنار تختم باشه ندارم.
دیگه نمیخوام شب موقع خواب یکی بغلم کنه.
نمیخوام وقتی دارم مسواک میزنم یکی کنارم وایسته.
نمیخوام یکی بگه : هی زری رو ببین.
نمیخوام یکی با جفت چشماش زوم کنه روم.
نمیخوام وقتی دارم توی خونه قدم میزنم یکی کنارم باشه و باهام هم قدم بشه.
نمیخوام برم و حلقه کاپلی بخرم.
نمیخوام برم اردو و فردا صبح برای قرار اماده بشم.
نمیخوام توی راه روی صندلی کنار شیشه بشینم.
نمیخوام توی کلاس تنها باشم.
نمیخوام یکی موقع گریه کردن بغلم کنه.
نمیخوام گریه کنم!
نمیخوام وقتی وسط گریه از تنهایی بغض میکنم خودمو دلداری بدم.
متوجهاید؟! اینکه هیچی نمیخوام!؟
ساعتو دیدم!..
چی؟ در انتظار خبرهای خوبی باشید؟
واقعا؟! چیزی هست که بتونه کمکم کنه؟!
یا یکی از اون لبخندهای پاک نشدنیم رو بر گردونه؟...