روزت مبارک بابایی^^
همراه با یکم تاخیر.
برات کیک درست کردم،اولش گفتی نپخته ولی برا اینکه ناراحت نشم گفتی خوبه:")ـ
کاشکی میشد کله زندگیمو توصیف کنم. کاشکی میشد بهت بگم چقدر دوستت دارم و از اینکه هستی چقدر خوشحالم. اما این اشکای مزاحم نمیزارن..نمیزان حرف بزنم،نمیزارن خودم باشم. این اشکا منو ضعیف کردن..
دختر کوچولوت احساساتی تر از این حرفاست. حتی نمیتونه تو چشمات نگا کنه و بگه چقدر دوستت داره.در عوض
تمام اون حرفها اشک میشند از چشمهاش میریزند بیرون.
پ.ن: خیلی سختع..این اولین سالیه که بابابزرگنیست.اولین سالیه که نمیتونی بری و بهش روزشو تبریک بگی.من میفهممت.. میفهمم چه حسی داری..