loading...

VIOLET

خودش بود که با سروصورت خونی افتاده بود روی خاک‌ها. زبونم از تعجب و بهت بند اومده بود. فقط مرگ می‌تونست ارومم کنه. جلوی چشمای من با چشمای باز روی خاک‌ها افتاده ب...

بازدید : 576
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 4:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

VIOLET

خودش بود که با سروصورت خونی افتاده بود روی خاک‌ها.

زبونم از تعجب و بهت بند اومده بود.

فقط مرگ می‌تونست ارومم کنه.

جلوی چشمای من با چشمای باز روی خاک‌ها افتاده بود

کی؟ کی این بلا رو سرش اورده بود؟

می‌ترسیدم..میترسیدم بهش دست بزنم.

مثل ادم‌های سرگردون و بدبخت دور خودم می‌چرخیدم و گریه می‌کردم.

گه گاهی به جسم‌بی جونش نگاهی مینداختم و داغ دلم تازه تر میشد.

دلم میخواست لمس کنم. میخواستم دست‌هاش رو بگیرم و بغلش کنم.

دلم میخواست لب‌هام رو بکوبم روی لب‌های خونی‌ش.

ای کاش می‌تونستم..

ای کاش جرعتش رو داشتم.

کم کم شروع به لرزیدن کردم. از جسم‌ش فاصله گرفتم و به پاهام اجازه‌ی حرکت دادم.

میدونستم این یه خوابه.

اما مرگش اونقدر واقعی به نظر میرسه که دلم میخواد همراه‌ش بمیرم..

زدم زیر گریه ...

نمیتونستم نگاه چشم‌هاش رو فراموش کنم..

حتی نتونستم چشم‌هاش رو ببندم..

با همون چشم‌های خاکستری رنگ‌ش زل زده بود بهم.

چهرش یک لحظه‌از مغزم پاک نمیشه.

اون خون خشک‌شده‌ی گوشه‌ی شقیقه‌ش..

اون چشمای قشنگ‌ش..

اون جسم بی جونش..

اون تمام چیزی بود که می‌خواستم.

و حالا مرده بود.

از حرکت ایستادم. برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم.

جایی برای رفتن نداشتم ، وحتی نمی‌تونستم ترک‌ش کنم.

با بغض راه رفته رو برگشتم.

حتی روم نمی‌شد بهش نگاه کنم.

من-من گند زده بودم..

به همه‌چی!

به هرچی که بود گند زده‌بودم..!!

چطور میخواستم بخندم؟

چطور دوباره زندگی‌کنم؟

بدون تو.. بدون اون نگاهت.. بدون اغوشی که مال من نبود و نشد.

بدون لب‌هایی که یک بارم منو نبوسید.

بدون تو ، تویی که دوستت داشتم.

چطور زندگی کنم؟.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 137
  • بازدید کننده امروز : 43
  • باردید دیروز : 60
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 247
  • بازدید ماه : 365
  • بازدید سال : 1136
  • بازدید کلی : 22869
  • کدهای اختصاصی